یک زندگی ساده

 

یک زندگی ساده...

آموزش و پرورش باز می خواهد معلم استخدام کند. کلی هم قید و بند زده است برای شرایط معلم ها. به نظرم تنها شرطی که باید برای معلم ابتدایی می گذاشت این بود که به چند عدد آدم شنگول و بی خیال نیاز داریم برای دکور کلاس. یک آدمی که یک طوری پدر مادرها را پیچ بدهد که تا آخر کلاس ششم هم نفهمند که این بچه هنوز بلد نیست دو خط از یک کتاب کدو قل قل زن را هم بدون گیر بخواند. البته اگر اصلا بتواند بخواند. نوشتن هم که کلا امری غیر ضروری است. یک جور لاکچری است که فقط سوسول ها می نویسند.  یک وقتی از مدارس آمریکا ایراد می گرفتند که طرف می رسد به دیپلم و هنوز به زحمت یک کتاب را تا آخر یک زندگی ساده...ادامه مطلب

مهرگان شانزدهم روز است از مهرماه. اندرین روز آفریدون پیشکش کرد برای اردوی سورا آناهیتا تا وی را کامیابی بخشد در نبرد با بیوراسب. چون کامیابی گرفت اندر رام روز ظفر یافت بر بیوراسب و او را به بند کشید. اهورامزدا آفریدون را نهی کرد از مرگ بیوراسب که چون بمیرد گیتی را بدی و کژی در برگیرد. پس آفریدون دست و بازوی بیوراسب را ببست و او را بازداشت به دماوند. و نه هزار سال در بند بود تا اهریمن زنجیرهایش را گسست و هستی را به تباهی کشاند. چون آتش از تابش ماند و آب روان نشد، امشاسپندان گرشاسب را از خواب مرگ بیدار کردند تا بیوراسب را بمیراند و گیتی را برهاند.    یک زندگی ساده...ادامه مطلب

امروز، سی شهریور، تولد رسمی من است. روزی است که دنیا من را به این تاریخ می شناسد. سالی که گذشت برای من خیلی سخت بود. هیچ وقت در زندگیم این قدر بد در تنگنا نیفتاده بودم. اما خدا را شکر هرچه بود گذشت. امیدوارم من بعد خیر باشد و خوبی. 

می خواهم این دفتر را در این روز عید باز کنم. روزی که از قضای روزگار تولدم هم هست. 

یک زندگی ساده...

دیشب تلویزیون برنامه ای داشت درباره ترس های مرضی. یک دکتر روانشناس آمده بود درباره راه های مقابله با ترس صحبت می کرد. اصل حرفش همان دو شیوه نخ نمای قدیمی بود که یکی حساسیت زدایی باشد و آن یکی غرقه سازی. اولی طرف را کم کم کثیف می کند و دومی هلش می دهد وسط زباله دانی. منطق هردو هم این است که طرف بداند این یک سر و دو گوشی که می بیند یک قابلمه است و یک چادر. ترس هم ندارد. قرار نیست چهار تا میکروب یا یک سوسک او را بکشد. 

 

یک زندگی ساده...